تو را بر چشم هایم می گذارم.
بسیار دوستت دارم و هرگز تنهایت نمی گذارم .
تو، مونس شب های تار و در این دنیای پر فتنه و آشوب، تنها غمگسارم هستی. ای دوست با وفا! همه برگ و نوایم از توست . کاشکی می توانستم آن گونه که هستی، تو را بسرایم . دلم با تو آرام می گیرد و به گاه غربت و تنهایی، دور از تمام اندوه ها، در بستری از آرامش می آساید. تا تو در کنارم هستی ، غم و رنج، هرگز به سراغم نمی آید. هماره در انتظارم تا پنجره ها زودتر خاموش شوند و شب و سکوت از راه برسند؛ آن گاه، تو را بر چشم هایم می گذارم و در آغوشم می فشارم!ای کتاب من
درباره این سایت